جدول جو
جدول جو

معنی بی منش - جستجوی لغت در جدول جو

بی منش(مَ نِ)
مرکّب از: بی + منش، پست. سبک:
فرستاده ای بی منش برگزید
که آن خلعت ناسزا را سزید.
فردوسی.
کنون بی منش زینهاری شدم
ز اوج بلندی به خواری شدم.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
بی منش
پست، سبک
تصویری از بی منش
تصویر بی منش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی توش
تصویر بی توش
(دخترانه)
همیشه سایه (نگارش کردی: ب توش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی نمک
تصویر بی نمک
آنچه نمک نداشته باشد، کنایه از کسی که صورت و کردار و رفتارش دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
آنکه نسبت به دیگری مهر و محبت ندارد، نامهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سنگ
تصویر بی سنگ
سبک، کم وزن، کنایه از شخص کم قدر و بی منزلت، برای مثال من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ / نه در خاکم در آسایش نه در سنگ (نظامی۲ - ۲۲۷)، کنایه از بی طاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی رنگ
تصویر بی رنگ
آنچه رنگ نداشته باشد، کنایه از ساده و بی آلایش، طرح ساده که نقاش بر روی پارچه یا کاغذ می کشد و بعد آن را رنگ آمیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی عمید
(مِنْ نَ)
مرکّب از: بی + منت = منهعربی، بدون احتیاج به درخواست. بی عرض و نیاز و التماس. بدون قبول احسان. بطور آزادی و اختیار و خالصاًلوجه اﷲ. (ناظم الاطباء)، نعمت دادن بکسی و بار منت ننهادن بر او و بی من و اذی. (آنندراج) :
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان.
فرخی.
- دهنده بی منت، خدای تعالی.
رجوع به منت و منه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ مَ نِ)
صاحب طبع شاهانه. شاه طبیعت. بزرگ منش:
چنین داد پاسخ که ای کی منش
ز تو دور بادا بد بدکنش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + من، بی روح و بی جان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد کنش
تصویر بد کنش
بد کار بد کردار بد عمل بد فعل بد فعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زنی
تصویر بی زنی
زن نداشتن همسر نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ژنگ
تصویر بی ژنگ
بی رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سنگ
تصویر بی سنگ
شخص کم قدر و منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کیش
تصویر بی کیش
بی دین، کافر، بی ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مثل
تصویر بی مثل
یگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محک
تصویر بی محک
بی سنگ آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه نمک ندارد، آنکه شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند بی لطف مقابل ملیح نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مدد
تصویر بی مدد
بی یار و بی معین، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید موش
تصویر بید موش
بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ننگ
تصویر بی ننگ
آنکه از اعمال ناشایسته ننگ و عار ندارد بیعار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدانش
تصویر بیدانش
بی علم نادان، بی عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی نقش
تصویر بی نقش
لشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی میل
تصویر بی میل
بتکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مهر
تصویر بی مهر
نا مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
کندذهن، کندفهم، آن که طبیعتاً یا با داروی بیهوشی، حواس خود را از دست داده باشد و درد را احساس نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی نمک
تصویر بی نمک
((نَ))
آن چه نمک ندارد، آن که شکل یا حرکاتش توجه کسی را جلب نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی محل
تصویر بی محل
((مَ حَ))
بی ارزش، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی سنگ
تصویر بی سنگ
((سَ))
بی ارزش، سبک، بی طاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
مخنث، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی رنگ
تصویر بی رنگ
((رَ))
بدون رنگ، عالم وحدت، کنایه از ساده و بی آلایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی هوش
تصویر بی هوش
بی حواس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی رنگ
تصویر بی رنگ
آکرماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی کنش
تصویر بی کنش
غیرفعال
فرهنگ واژه فارسی سره